شورای عالی انقلاب فرهنگی - وزرات فرهنگ و ارشاد اسلامی - سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی
امور مساجد - کانون های فکری - کانون های فرهنگی - موسسات فرهنگی هنری - دفاتر نمایندگان ولی فقیه در دانشگاههای کشور - دفاتر نمایندگان ولی فقیه در شهرها و شهرستانها - معاونت های فرهنگی سازمانها و ادارات و نهادهای مختلف کشور - صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران - ستاد برگزاری نماز جمعه - ستاد اقامه نماز - ستاد امر به معروف و نهی از منکر و ...........
همه ی این نهادها و ارگانها و تشکیلات برای موضوع فرهنگ جامعه در کشور فعال هستند . بعید میدانم در هیچ کجای دنیا این همه وسعت و تعدد دستگاه فرهنگی وجود داشته باشد . اما چرا کارآیی و بهره وری ندارند .
در این سایت سعی میکنم دغدغه های فرهنگی را تا حد امکان و مقدور درج کنم .
مؤسسات، نهادها و شوراهای وابسته به شورای عالی انقلاب فرهنگی
( آمار برگرفته از ویکی پدیا )
- سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)
- سازمان مدارس غیرانتفاعی و مشارکتهای مردمی
- جهاد دانشگاهی
- مرکز نشر دانشگاهی
- فرهنگستان زبان و ادب فارسی
- فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی ایران
- فرهنگستان علوم پزشکی
- فرهنگستان هنر
- انجمن آثار و مفاخر فرهنگی
- دفتر جذب نخبگان
- شورای جذب خبرگان بدون مدرک دانشگاهی
- هیئت مرکزی گزینش استاد
- هیئت مرکزی گزینش دانشجو
- کمیته مرکزی انضباطی دانشجویان
- کمیته مطالعه و برنامهریزی آزمون ورودی دانشگاه
- کمیته بررسی و ارزیابی دائمی وضع آموزش در کشور
- سازمان دانشآموزی جمهوری اسلامی ایران
- مرکز تألیف و ترجمه و نشر آثار هنری
- هیات حمایت از کرسیهای نظریه پردازی
- مؤسسه تنظیم ونشر آثار امام خمینی (س)
- کمیسیون مشورتی شورای عالی انقلاب فرهنگی
- هیأت نظارت و ارزیابی فرهنگی و علمی شورای عالی انقلاب فرهنگی
- هیأت نظارت و بازرسی شورای عالی انقلاب فرهنگی
- مرکز دریافت گزارش عملکرد دستگاههای مشمول اصل ۵۰ اصول سیاست فرهنگی کشور
شوراها
شورای فرهنگ عمومی
- شورای فرهنگی و اجتماعی زنان
- شورای اسلامی شدن مراکز آموزشی
- شورای معین شورای عالی انقلاب فرهنگی
- شورای هنر
شورای فرهنگ عمومی
- شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی
- شورای عالی برنامه ریزی وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی
- شورای عالی جوانان
- شورای عالی اطلاع رسانی
- شورای عالی آموزشهای علمی - کاربردی
- شورای پژوهشهای علمی کشور
- شورای عالی برنامه ریزی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری
- شورای هدایت استعدادهای درخشان
- شورای تدوین کتابهای تعلیمات دینی مدارس
- شورای تغییر بنیادی نظام آموزش و پرورش
- شورای نظارت بر ساخت، طراحی، واردات و توزیع اسباب بازی کودکان
- شورای هماهنگی تشکلهای دانش آموزی
- شورای نظارت بر انتخاب، ساخت و نصب مجسمه و یادمان در میدانها و اماکن عمومی
واژهشناسی "فرهنگ"
واژهشناسی در زبان پارسی
فرهنگ فارسی معین واژهٔ «فرهنگ» را مرکب از دو واژهٔ «فر» و «هنگ» به معنای ادب، تربیت، دانش، علم، معرفت و آداب و رسوم تعریف کردهاست.[۷]
واژهٔ فرهنگ در پهلوی ساسانی به صورت «فره هنگ» آمدهاست که از دو جزء «فره» به معنای پیش و فرا؛ و «هنگ» به معنای کشیدن و راندن، ساخته شدهاست. در نتیجه «فرهنگ» به معنای پیشکشیدن و فراکشیدن است. به همین سبب است که فارسیزبانان فرهنگ را سبب پیشرفت میدانند.
با مطالعهٔ متنهای باستانی ایران، درمییابیم که واژهٔ «فرهنگ» از دورهٔ پارسی میانه است که وارد فرهنگ ایران میشود و پیش از آن کلمهای که به معنای فرهنگ باشد در این زبان وجود نداشت. در این دوره در متنهای پهلوی ساسانی، متنهای سغدی، مانوی و حتی ختنی کلمهٔ فرهنگ را میتوان بازشناخت.در متنهای پارسی میانه، همانند «خسرو و ریدگ»، «خویشکاری ریدگان» و «کارنامهٔ اردشیر بابکان» کلمهٔ فرهنگ به کار رفتهاست؛ همچنین در شاهنامهٔ فردوسی، آثار سعدی و متنهای دور بعد نیز بارها به این واژه برمیخوریم. در آثار این دوران، فرهنگ علاوه بر دانش، شامل هنرهایی چون نقاشی و موسیقی یا سوارکاری و تیراندازی هم میشد. در گذشته اعتقاد فارسیزبانان بر این بود که بدون فرهنگ آدمی نمیتواند قدمی مثبت در زندگی بردارد. از همین روست که فردوسی فرهنگ را برتر از گوهر و نژاد میداند.
واژهشناسی در زبانهای اروپایی
نزد اروپاییان تعریف واژهٔ فرهنگ پیشینهای درازدامن دارد. در ادبیات اروپایی نزدیک به دویست تعریف از فرهنگ میتوان یافت که نشان از اهمیت فرهنگ در این جوامع دارد. آنها فرهنگ را از دیدگاههای گوناگون، از جمله دیدگاه اجتماعی، دینی و حتی اقتصادی بررسی کردهاند و دریافتهاند که فرهنگ بر تمام اجزاء زندگی آدمی تأثیرگذار است.[۸] برای مثال، در ۱۹۵۲ آلفرد کلوبر (به انگلیسی: Alfred Kroeber) و کلاید کلاکهون (به انگلیسی: Clyde Kluckhohn) در کتاب خود به نام «فرهنگ: مروری انتقادی بر مفاهیم و تعاریف» (به انگلیسی: Culture: A Critical Review of Concepts and Definition) با گردآوری ۱۶۴ تعریف از فرهنگ اظهار کردند که فرهنگ در اغلب موارد به سه برداشت عمده میانجامد:
- برترین فضیلت در هنرهای زیبا و امور انسانی که همچنین به فرهنگ عالی شهرت دارد.
- الگوی یکپارچه از دانش، عقاید و رفتار بشری که به گنجایش فکری و یادگیری اجتماعی نمادین بستگی دارد.
- مجموعهای از گرایشها، ارزشها، اهداف و اعمال مشترک که یک نهاد، سازمان و گروه را مشخص و تعریف میکند.[۹]
هنگامی که مفهوم «فرهنگ» برای نخستینبار در سدههای هیجدهم و نوزدهم میلادی در اروپا به کار گرفته شد، بر فرایند کشت و زرع یا ترویج در کشاورزی و باغبانی دلالت داشت. چنانکه واژهٔ انگلیسی این مفهوم از واژهٔ لاتین «کالتورا» (به لاتین: Cultura) از «کولر» (به لاتین: Colere) ریشه گرفتهاست که به معنای کشت، زراعت و ترویج است.[۱۰]
در آغاز سدهٔ نوزدهم میلادی این مفهوم بر بهبود یا پالایش و تهذیب نفس در افراد (بهویژه حین آموزش) استوار بود و سپس بر تأمین آرزوهای ملی یا ایدهآلها دلالت داشت. در نیمهٔ سدهٔ نوزدهم میلادی برخی از دانشمندان واژهٔ فرهنگ را برای ارجاع به ظرفیت جهانشمول بشری اطلاق کردند. ادوارد تایلر در سال ۱۸۷۱ فرهنگ را با تمدن مقایسه کرد و آن دو را کلیتی درهمتنیده دانست که شامل دین، هنر، اخلاق و هرگونه توانایی است که آدمی میتواند به دست آورد. «کلاکر» نیز فرهنگ را در کل مفهومی وصفگرایانه به معنای گنجینهای انباشته از آفرینندگیهای بشر تلقی کرد.[۸] از این رو کتابها، نقاشیها، بناها و نیز دانش هماهنگکردن خود با محیط و همچنین آداب و فضیلتهای اخلاقی و دستورهای شایست و ناشایست، همگی جزئی از فرهنگ به شمار میرود. «مایرس» نیز فرهنگ را آن چیزی دانست که از گذشتهٔ آدمی به جای ماندهاست و بر اکنون و آیندهٔ او تأثیر میگذارد.[۸]
در سدهٔ بیستم میلادی «فرهنگ» به عنوان یک مفهوم محوری و کلیدی در انسانشناسی به کار رفت که همهٔ پدیدههای انسانی را دربر میگرفت و صرفاً نتیجهٔ امور ژنتیکی به حساب نمیآمد. اصطلاح «فرهنگ» بهویژه در انسانشناسی آمریکایی دارای دو معنی بود:
- ظرفیت و گنجایش تکاملیافتهٔ بشر برای دستهبندی و بیان تجربیات به واسطهٔ نمادها و کنش پندارمآبانه و نوآورانه
- راههای مشخصی که مردم بر اساس آن در نقاط مختلف جهان زیسته و تجربیات خود را به شیوههای گوناگون بیان میکنند و به شکلی خلاقانه دست به کنش میزنند. پس از جنگ جهانی دوم این اصطلاح — اگرچه با معانی مختلف — از اهمیت بیشتری در دیگر رشتهها و حوزههای علمی مثل جامعهشناسی، مطالعات فرهنگی، روانشناسی سازمانی و علوم مدیریتی برخوردار شد.[۱۱]
اجزای فرهنگ
مولفههای هفتگانه فرهنگ، به شرح زیر است:
- هنجارها: در اصطلاح ادبی، به گونیا، گفته میشود. عمدهترین انواع هنجارها، عبارتند از: سنتهای عامه، آداب، شعائر و اخلاقیات.
- نمادها: اشاره، مضمون یا رفتاری که در روابط اجتماعی، به کار رود تا به وسیله آن، چیز دیگر را القاء یا تداعی کند.
- نقشها: از مسیر نقشها، چگونگی ارتباطات فردی و اجتماعی، شکل و سامان مییابد.
- بینشها: فرهنگ یک ملت، بیش از هر چیز، تحت تأثیر بینشها، عقاید و ایدئولوژیهای حاکم بر آن است.
- ارزشها: ارزشها میگویند که چه چیز، مطلوب است و کدام روش، از نظر اجتماعی، نامطلوب و نکوهیده است.
- علوم و فنون: نقش علم و تکنولوژی، در تمام زمینههای زندگی انسان، تعیین کننده است.
- ساختارها: ساختار اجتماعی، نمایشگر فعالیت و ارتباط متقابل نقشها ست و حقوق و تکالیف سازمان یافته میان افراد و گروهها را مشخص میکند.
تمامی فرهنگها، با حرکتی کند و تدریجی، تغییر میکنند. روانشناسی اجتماعی، تغییرات در فرهنگ را با توجه به رفتارهای جمعی و ویژگیهای شخصی افراد جامعه، به انگیزهها و عواملی چند، نسبت میدهد که به برخی از آنها، اشاره میشود:
- نوجویی و نوآوری: تنوع طلبی، ابداع، کنجکاوی و تقلید از دیگران، از خصوصیات نوجویی فرهنگی بوده و در تغییرات فرهنگی، عامل مؤثری میباشد.
- پذیرش اجتماعی: آنگاه که عنصری (به واسطه نوجویی یا ورود از فرهنگی دیگر)، در فرهنگ، داخل شود؛ پذیرش و قبول عامه، از عوامل تغییر فرهنگی ست.
- طرد انتخابی: هنگامی که عنصر نو، به فرهنگی، وارد شد؛ پذیرش و مقبولیت عامه، باعث میشود که عناصری از فرهنگ، با عنوان نامتناسب، متروک شوند.
- تلفیق و انطباق: گاهی، برای تلفیق، انطباق و ثبوت عنصر فرهنگی تازهای، یک نسل آدمی یا بیشتر، صرف میشود.[۱۲]
بررسی علمی رفتارگرایی، به شکل امروزین آن، در دهههای آغازین سده بیستم میلادی، از دل دانش روانشناسی، سربرآورد و سپس، به تنهایی یا در کنار علم ارتباطات اجتماعی، برای تحلیل کنشهای انسانی، بکارگرفته شد. روحیه هر ملت را از رفتارهایی که از مردمان آن، جلوه گر میشود، میتوان بازشناخت.[۱۳]
دانش
«علم» یا «دانش» ساختاری است برای تولید و ساماندهی دانش دربارهٔ جهان طبیعت در قالب توضیحات و پیشبینیهای آزمایشپذیر.[۱۴] دانش یا علم دانششناسی با سه عنصر داده، اطلاعات و دانش سر و کار دارد؛ به عبارت دیگر، دانششناسی به بحث و بررسی پیرامون دانش و عناصر سازندهٔ آن، یعنی داده و اطلاعات میپردازد.[۱۵]
در یونان باستان، سقراط (۴۷۰–۳۹۹پ. م)، سپس افلاطون (۴۲۷–۳۴۸ پ. م) و پس از او ارسطو (۳۸۴–۳۲۲ پ. م) به مخالفت با آراء پیشینیان پرداخته و اصول و قواعدی را به منظور مقابله با مغالطات و برای درستاندیشیدن و سنجش استدلالها تدوین کردند.[۱۶] در قرن پانزدهم میلادی پژوهشگران در اروپا و خاورمیانه قفسههای غبارآلود ساختمانهای قدیمی را جستجو کردند و دستنوشتههای یونانی و رومی را پیدا کردند و نوشتههایی از نویسندگان کلاسیک به دورهٔ رنسانس رسید. مطالعهٔ این آثار دانش نو نام گرفت.[۱۷]
همزمان با گرایش به نوشتارهای کلاسیک، ارزشهای فردی مورد توجه واقع شد که انسانگرایی نام گرفت. طرفداران این گرایش، به جای موضوعات روحانی، بیش از هر چیز مسایل انسانی را در نظر میگرفتند. انسانگرایی و رنسانس از ایتالیا ظهور کردند.[۱۸]
در رنسانس، گالیله (۱۵۶۴–۱۶۴۲ م) فیزیک (علم طبیعت) را سکولار کرد و آن را از الهیات (علم فراطبیعت یا متافیزیک) مستقل دانست. از آن پس، تکیهگاه فیزیک خرد انسان بود. گالیله میگفت:
حقیقت طبیعت همواره در برابر چشمان ماست. اما برای فهم این حقیقت باید با زبان ریاضی آشنا بود. زبان این حقیقت، اشکال هندسی، یعنی دایره، بیضی، مثلث و امثالهم است.[۱۹]
پس از آن، تحت تأثیر افکار افلاطون، جریان فکری اصالت عقل توسط ریاضیدان و فیلسوف فرانسوی، رنه دکارت (۱۵۹۶–۱۶۵۰ م) که پدر فلسفهٔ جدید لقب گرفته، به وجود آمد.[۱۶] دکارت، خرد بشری را — به جای کتاب مقدس — سنت پاپ، کلیسا و فرمانروا قرار داد. وی با این کار سوژهٔ بزرگی آفرید.[۲۰] یکی دیگر از اندیشمندان این جریان فکری لایبنیتز (۱۶۴۶–۱۷۱۶) فیلسوف، ریاضیدان و فیزیکدان آلمانی، نخستین کسی بود که میان حقایق ضروری (منطقی) و حقایق حادث (واقعی) تمایز قائل شد.
پس از جدا شدن برتراند راسل و جی. ای. مور از ایدهآلیستها و با پیگیری لودویگ ویتگنشتاین، از شاگردان راسل، اثباتگرایی شکل گرفت. طبق نظرات ایشان، معرفتی معنادار و مطابق با واقع است که تحقیقپذیر تجربی باشد. به قول آگوست کنت، پدر پوزیتویسم، چون گزارههای متافیزیکی قابل تجربهی حسی نیستند، غیرعلماند. این جریان فکری توسط اعضای حلقهٔ وین تأسیس شد و فلسفهای را که به وجود آوردند که پوزیتویسم منطقی نام نهادند.[۱۶]
باورها
باورها یا اعتقادات مجموعهای از افکارند که به زندگی معنا میبخشند. باورها ادراک ما از هستی را میسازند. چنین اندیشه میشود که باورها نقش فرماندهی در مغز دارند و زمانی که فکر میکنید که امری درست است، باور شما به مغز فرمان میدهد تا به دنبال چیزی باشد که از اعتقادات شما حمایت کند.[۲۱]
ایدئولوژی مجموعهای است از نظرات، باورها و نگرشها. این تعریف از نظر اجتماعی نسبی است.[۲۲]
سایر اجزاء
بخشی از فرهنگ را هم سنتها و مراسم میسازند. آنها تفکر و باوریاند که برخوردار از آدابی تکرارشوندهاند. به سخن دیگر، آیینها و سنتها اعمالی تکراری پیرامون فرهنگاند. همین فرهنگ است که مرزهای یک جامعه و باورهای مردمان آن را مشخص میکند و هویت آنان را شکل میدهد و میسازد.[۸]
گردشگر، کسی است که به منظوری غیر از کار و کسب درآمد، برای مدتی بیش از یک شب و کمتر از یک سال، به سرزمینی جز محیط متعارف خود، پای میگذارد و در آن، اقامت میگزیند.[۲۳][۲۴] میراث فرهنگی، شامل آثار باقی مانده از گذشتگان است که نشانگر حرکت انسان، در طول تاریخ میباشد و با شناسایی آن، زمینه شناخت هویت و خط حرکت فرهنگی او میسر میگردد و از این طریق، زمینههای عبرت، برای انسان، فراهم میآید.[۲۵]
گفتمانهای فرهنگی اخیر
رمانتیسم
از آنجا که این اشکال فعالیتها با زندگی شهری عجین شده بود، فرهنگ با تمدن (City از ریشهٔ لاتین Civitas) بازشناسی میشد. منظر دیگر جنبش رومانتیک دربردارندهٔ علاقه به فولکلور یا موسیقی محلی بود که به بازشناسی فرهنگ غیرنخبگان انجامید. این تمایز اغلب به عنوان چیزی تلقی میشد که فرهنگ عالی را که عمدتاً به گروه اجتماعی حاکم مربوط است از فرهنگ پست جدا میکند. به عبارت دیگر، ایدهٔ فرهنگ که در اروپای سدهٔ هیجدهم و اوایل سدهٔ نوزدهم توسعه یافت نابرابریهایی را در جوامع اروپایی منعکس میکند.[۲۶]
در سال ۱۸۷۰ ادوارد تایلور (۱۹۱۷–۱۸۳۲) این اندیشههای مبتنی بر فرهنگ عالی در برابر پست را برای طرح تئوری تحول مذهب به کار برد. براساس این تئوری، مذهب از شکل چندخدایی بهیکتاپرستی متحول میشود.[۲۷] او در ادامهٔ مطالعات خود فرهنگ را به عنوان مجموعهٔ گوناگونی از فعالیتهای مشخصکنندهٔ انواع اجتماعات انسانی بازتعریف کرد. این دیدگاه راه را برای درک مدرن از فرهنگ هموار کرد.
رومانتیسم آلمانی
فیلسوف آلمانی ایمانوئل کانت (۱۸۰۴–۱۷۲۴) تعریفی فردگرایانه را از «روشنگری»، ارایه داد: «روشنگری خروج انسان از نابالغی خودانگیختهاست»[۲۸] او بحث کرد که این نابالغی از فقدان فهم و درک ما ناشی نمیشود، بلکه از نبود شوق اندیشیدن مستقل سرچشمه میگیرد. برخلاف این جبن فکری، کانت بر: شجاعت خردمندبودن (به آلمانی: Sapere aude) اصرار داشت. در واکنش به کانت، پژوهشگران آلمانی مانند یوهان گاتفرید هردر (۱۸۰۳–۱۷۴۴) اظهار داشتند که آفرینشگری انسان که ضرورتاً پیشبینیناپذیر و در اشکالی فوقالعاده گوناگون رخ مینماید، همانند عقلانیت بشری حائز اهمیت است. افزون بر این، هِردر شکلی جمعی از بیلدونگ را پیشنهاد کرد: «برای هردر، بیلدونگ کلیت تجربیاتی بود که یک هویت منسجم و احساس سرنوشت مشترک را برای مردم به وجود میآورد».[۲۹]
در ۱۷۹۵ زبانشناس و فیلسوف بزرگ، ویلهلم فون هومبولت (۱۸۳۵–۱۷۶۷) همگان را به انسانشناسیای فرخواند که میتوانست علایق کانت و هردر را درهم آمیزد.
انسانشناسی آمریکایی
اگرچه انسانشناسان در سراسر جهان به تعریف ادوارد تیلور از فرهنگ رجوع میکنند، در سدهٔ بیستم «فرهنگ» به مثابهٔ مفهوم محوری و یکسانساز انسانشناسی آمریکایی پدیدار شد، آنجا که این مفهوم عموماً ما را به ظرفیت جهانشمول انسان به دستهبندی و رمزگذاری تجربیات نمادین و برقراری ارتباط نمادین به واسطهٔ تجربیات اجتماعی رمزگذاریشده ارجاع میدهد. انسانشناسی آمریکایی در چهار رشته (یا زمینه) سازماندهی شدهاست که هرکدام نقشی مهم در پژوهش فرهنگی ایفا میکند: انسانشناسی بیولوژیک، زبانشناسی، انسانشناسی فرهنگی و باستانشناسی. پژوهش در این رشتهها در اندازههای متفاوت بر انسانشناسان دیگر کشورها تأثیر دارد.
فرهنگ ناشی از عوامل زیستشناختی، محیط زیستی، روانشناختی و تاریخ بشری است. به دلیل وجود مجموعه سنتها و پیچیدگیهای روابط انسانی، حتی چیزهای سادهای که انسان مانند حیوانات به آن نیازمند است در قالب الگوهای فرهنگی درمیآید. فرهنگ روش متفاوت زندگی یا طرح زندگی گروهی از مردم است. به عنوان مثال یک ژاپنی گویای یک ملت یا یک جامعهاست. فرد ژاپنی را میتوان مستقیماً مشاهده کرد ولی فرهنگ ژاپنی انتزاعی است از قواعد مشاهدهشده یا روندهای منظم که در شیوههای زندگی این مردم وجود دارد.[۳۰]
نظریات فرهنگی
فرهنگ چگونه آغاز شد؟ این پرسش کشمکشهای بسیاری برانگیخته و پاسخهای گوناگونی به آن داده شده است. با پیگیری صبورانهٔ عاملهای اصلی تشکیل دهندهٔ هر فرهنگ-اگر بتوان آنها را یافت-پیدایش فرهنگها را بررسی میکنیم. هر گاه به توصیف فرهنگی میپردازیم، خوب است خواننده به (۱) محیط جغرافیایی آن فرهنگ، (۲) بنیاد اقتصادیش، (۳) ساخت اجتماعی و سیاسی مردمی که پدیدآوران آن فرهنگ بودهاند، و (۴) پارهای از سهمهای مهمی که آن فرهنگ در تمدن داشته است توجه کنند. فهمیدن همهٔ اینها کار سادهای نیست، اما شناختی که دربارهٔ این گونه مناسبتهای پیچیده فراچنگ آید به کوشش آن میارزد.[۳۱]
هنگام بررسی فرهنگ باید به دو نکته توجه داشت: نخست پهنهٔ فرهنگی است و دیگری قدرت فرهنگهاست. هر سیستم فرهنگی در یک زیستگاه طبیعی رشد میکند. از این رو بیتردید محیط بر فرهنگ تأثیر خواهد گذاشت. چنین تأثیرگذاریای را پهنهٔ فرهنگی مینامند.[۸]
از سویی دیگر ما دو نوع فرهنگ داریم؛ یکی فرهنگ قدرتمند است که پایههای استواری دارد و در نتیجه باقی میماند و دیگری فرهنگی است که سست و ناتوان است و از بین میرود. در این میان، آن فرهنگی میتواند باقی بماند که نیرومند باشد.[۸] دلیل نابودی برخی فرهنگها را باید در توجیهنشدن عقلانی و کاربردی آن فرهنگها دانست؛ اما مسئله اینجاست که فرهنگهایی نیز وجود دارند که با آنکه توجیه کاربردی دارند، اما در حال از بین رفتناند؛ چون ریشههای آنها بیرون کشیده نشده و نیرومندی آن بروز نیافتهاست. از سویی دیگر اگر محتوای فرهنگها سنگین و بدل به قوانینی دست و پاگیر شود، آنگاه خطر از بین رفتن آن افزایش مییابد.[۸]
مولفههای هفتگانه فرهنگ، به شرح زیر است:
- هنجارها: در اصطلاح ادبی، به گونیا، گفته میشود. عمدهترین انواع هنجارها، عبارتند از: سنتهای عامه، آداب، شعائر و اخلاقیات.
- نمادها: اشاره، مضمون یا رفتاری که در روابط اجتماعی، به کار رود تا به وسیله آن، چیز دیگر را القاء یا تداعی کند.
- نقشها: از مسیر نقشها، چگونگی ارتباطات فردی و اجتماعی، شکل و سامان مییابد.
- بینشها: فرهنگ یک ملت، بیش از هر چیز، تحت تأثیر بینشها، عقاید و ایدئولوژیهای حاکم بر آن است.
- ارزشها: ارزشها میگویند که چه چیز، مطلوب است و کدام روش، از نظر اجتماعی، نامطلوب و نکوهیده است.
- علوم و فنون: نقش علم و تکنولوژی، در تمام زمینههای زندگی انسان، تعیین کننده است.
- ساختارها: ساختار اجتماعی، نمایشگر فعالیت و ارتباط متقابل نقشها ست و حقوق و تکالیف سازمان یافته میان افراد و گروهها را مشخص میکند.
تمامی فرهنگها، با حرکتی کند و تدریجی، تغییر میکنند. روانشناسی اجتماعی، تغییرات در فرهنگ را با توجه به رفتارهای جمعی و ویژگیهای شخصی افراد جامعه، به انگیزهها و عواملی چند، نسبت میدهد که به برخی از آنها، اشاره میشود:
- نوجویی و نوآوری: تنوع طلبی، ابداع، کنجکاوی و تقلید از دیگران، از خصوصیات نوجویی فرهنگی بوده و در تغییرات فرهنگی، عامل مؤثری میباشد.
- پذیرش اجتماعی: آنگاه که عنصری (به واسطه نوجویی یا ورود از فرهنگی دیگر)، در فرهنگ، داخل شود؛ پذیرش و قبول عامه، از عوامل تغییر فرهنگی ست.
- طرد انتخابی: هنگامی که عنصر نو، به فرهنگی، وارد شد؛ پذیرش و مقبولیت عامه، باعث میشود که عناصری از فرهنگ، با عنوان نامتناسب، متروک شوند.
- تلفیق و انطباق: گاهی، برای تلفیق، انطباق و ثبوت عنصر فرهنگی تازهای، یک نسل آدمی یا بیشتر، صرف میشود.[۱۲]
فرهنگ سیاسی
فرهنگ سیاسی به «مجموعهای از نگرشها و باورها و احساسات اکثریت اعضای یک جامعه نسبت به سیاست و حکومت» اطلاق شده و دربردارندهٔ «عقاید اعضای آن جامعه نسبت به مبانی فکری و قواعد رفتاری یک نظام سیاسی» است.
فرهنگ ایرانی
عوامل اصلی شکلگیری فرهنگ ایران را میتوان در امپراتوری پارسها (هخامنشیان)، دوران ساسانیان، سلطهٔ اعراب، حملات مغول و دوران صفوی جستجو کرد. افغانستان، تاجیکستان، ازبکستان، ترکمنستان، آذربایجان و حتی ارمنستان و گرجستان و همچنین کردهای عراق و ترکیه و پاکستان همگی — کم و بیش — گوشهای از فرهنگ ایران را به ارث بردهاند. سرود ملی پاکستان به زبان پارسی است. در مجموع میتوان عناصر فرهنگ ایرانی را که فراتر از مرزهای جمهوری اسلامی ایران است را به اختصار چنین برشمرد:
- زبان پارسی که مهمترین شاخصهٔ فرهنگ ایرانی است.
- جشنهای ملی از جمله نوروز و شب یلدا.
- شخصیتهای اسطورهای از جمله رستم
- اساطیر نمونهای همچون دیو، سیمرغ و...
- فلسفه
- علم و هنر
- معماری ایرانی
- دین اسلام و بهخصوص مذهب تشیع.
- مدرنیته